معنی شهربانی سابق

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شهربانی

شهربانی. [ش َ] (حامص مرکب) عمل و حالت شهربان. رجوع به شهربان شود. || (اِ مرکب) نظمیه. اداره ای است که وظیفه ٔ آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزه کاران است و آن تابع وزارت کشور است. (از فرهنگ فارسی معین).
تاریخچه ٔ شهربانی کل کشور ایران: در دوره ٔ سلطنت ناصرالدین شاه یکی از اولین اقداماتی که در پی ریزی و تشکیلات شهربانی به سبک اروپا بعمل آمد استخدام مستشاری اتریشی بنام «کنت دو منت فرت » وگماشتن وی در رأس دستگاهی بنام «وزارت نظمیه » بود، کنت برای اجرای نقشه های اصلاحی کوشش داشت ولی بسبب بی میلی درباریان و متنفذان عصر در بسط تشکیلات انتظامی بسبک جدید توفیق نیافت، پس از پایان کار او ریاست این دستگاه بعهده ٔ میرزا ابوتراب خان نظم الدوله که مترجم مخصوص و معاون کنت بود محول شد و از آن پس کسان ذیل ریاست آنرا بعهده گرفتند: میرزا عیسی وزیر مختار السلطنه، رضا بالا (آقابالاخان سردار)، حاج سعیدالسلطنه، اعظم السلطنه. در آغاز مشروطیت ریاست این اداره رامسیو یفرم سردسته ٔ مجاهدان ارمنی عهده دار شد و او با قدرت به استقرار نظم توفیق یافت. پس از قتل یفرم یکی از معاونان ارمنی او بنام «سهراب خان » و سپس مظفر اعظم (سردار انتصار) ریاست نظمیه را بعهده گرفتند. در دوران ریاست نظیمه ٔ یکی از رجال نظامی بنام «صولت نظام » دولت ایران به جلب مستشاران سوئدی اقدام کرد و بار اول سه مستشار از سوئد (بنام وستداهل، ارفانس، برگدال) بتهران آمدند. اولی بعنوان رئیس تشکیلات و دومی بعنوان رئیس پلیس تأمینات مشغول خدمت شدند. بعدهابتدریج بر تعداد مستشاران سوئدی افزوده شد. تشکیلات شهربانی ایران بر اساس همان تقسیمات توسعه و تکامل یافت و بصورت کنونی درآمد. پس از ظهور سلسله ٔ پهلوی به خدمت مستشاران مزبور خاتمه داده شد و امور شهربانی در دست صاحبمنصبان ایرانی قرار گرفت. شهربانی کل مسؤولیت حفظ انتظامات کشور را بعهده دارد. ادارات شهربانی کل کشور در کلیه ٔ شهرستانها وجود دارد و این ادارات از نظر وسعت و جمعیت شهرها به چند درجه قسمت شده اند. بعلاوه در عده یی از شهرهای کوچک کلانتری مستقل یا پاسگاه موجود است. رجوع به ایرانشهر ج 2 ص 1068 و فرهنگ فارسی معین شود.


سابق

سابق. [ب ِ] (اِخ) مؤلف قاموس الاعلام از تذکره ٔ «تراجم احوال شرقیون » ویلیام بیل نقل میکند: میرزا یوسف بیک متخلص به سابق شاعری درویش سیرت بود و بسال 1098 هَ. ق. درگذشت، برادر او از صاحب منصبان در بار اورنگ زیب عالمگیر بود. (قاموس الاعلام ترکی).

سابق. [ب ِ] (اِخ) (... برلاس) از امرای تیموریان است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود.

سابق. [ب ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. وی از امام ابوحنیفه روایت دارد. (الاصابه) (منتهی الارب) (شرح قاموس). ابن عبداﷲ برقی معروف به بربری است. (تاج العروس).

سابق. [ب ِ] (ع ص) پیش. پیشین. پیشینه. قبل. قبلی. گذشته. درگذشته. اوّل. مقدّم. جلو. ضدّ لاحق. ج، سابقون، سابقین، سبّاق: همی گوید بوالفضل... هر چند این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89). هر روز او را شأنی است غیر شأن سابق ولاحق. (تاریخ بیهقی ص 310).
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا.
ناصرخسرو.
شتربه گفت موجب نومیدی چیست، گفت [دمنه] آنچه در سابق تقدیر رفته است. (کلیله و دمنه). || نزد محدثان: یکی از دو نفر راویان مشترک در روایت از شیخی که مرگ او را قبل از راوی دیگر اتفاق افتاده و فاصله ٔ بین در گذشتن آن دو مدتی دور بوده و در فاصله ٔ مرگ آن دو امری بعید حاصل شده باشد و راوی دیگری را که مرگ او بعد از مرگ راوی اولی بوده لاحق نامند. و فائده ٔ این امر اعتبار ایمن بودن از احتمال سقوط چیزی در اسناد راوی متأخر و تفقه طالب حدیث در معرفت عالی و نازل احادیث است. کذا فی شرح النخبه و شرحه. (کشاف اصطلاحات الفنون). || پیشرو. (دهار). پیش شونده. پیش رونده. پیشی گیرنده. پیشی جوینده. پیشی کننده. پیشدست. پیش افتاده. پیشدستی کننده. سبقت دارنده. سبقت گیرنده. بر دیگری پیشی گیرنده و از او در گذرنده. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). قوله تعالی: فمنهم ظالم لنفسه و منهم سابق بالخیرات. (قرآن 29/35). سابق بالخیرات، پیشی گیرنده ٔ نیکیها. (ابوالفتوح ج 8 ص 245). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای ازامثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مبارزان میدان فصاحت را در وصف او مجال عبارت تنگ و سابقان عرصه ٔ معرفت را در تعریف او پای اشارت لنگ. (المعتمد فی المعتقدتوران پشتی). || غلبه کننده. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آن اسب که در پیش همی آید در مسابقت. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (شرح قاموس). اسب اوّل. اسب پیش بر. رجوع به مجلی شود. || سبق دهنده ٔ کودکان. (غیاث). || به اصطلاح باطنیه، نام عقل. (بیان الادیان): همچنانک وحدت ایزد را نظیر نیست در علتها، معلول اول را نظیر نیست در معلولات.پس معرفت سابق را نظیر نیست در معرفتها. (کشف المحجوب ابویعقوب سجستانی ص 17). و الانسان اشرف الحیوانات اختص بامر مفارق و هی النفس الناطقه... کما اشار الیه التنزیل «فالسابقات سبقاً» وهی العقول. (رساله فی اعتقاد الحکماء شهاب الدین سهروردی). || نفس سابق، و آن نفس مطمئنه است. (مرصادالعباد).

سابق. [ب ِ] (اِخ) از غلامان و یاران ابراهیم امام عباسی بود. رجوع به الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 57 شود.

فرهنگ معین

شهربانی

(~.) (حامص. اِمر.) اداره ای که وظیفه آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است، نظمیه.

فرهنگ عمید

شهربانی

اداره‌ای تابع وزارت کشور که وظیفۀ آن حفظ امنیت شهر و تعقیب بزه‌کاران بوده، نظمیه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

شهربانی

کلانتری، نظمیه

فرهنگ فارسی هوشیار

شهربانی

(اسم) اداره ایست که وظیفه آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است نظمیه

فارسی به آلمانی

اداره شهربانی

Polizei (f), Polizist (m)

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

شهربانی سابق

731

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری